انسانها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند، بیش از فقر، حتی بیش از مرگ. اندیشه» انقلاب میکند، از تخت به زیر میکشد و نابود میسازد. امتیازات دروغین، سنن و عرف جوامع، و عادات راحت طلبانهٔ انسانها را، بدون ذرهای رحم، از دم تیغ میگذراند. هیچ قانونی را به رسمیت نمیشناسد؛ آنارشیست است. مراجع قانونی را به پشیزی نمیانگارد و بر خرد کهن نیز وقعی نمینهد. اندیشه به سادگی در گودال جهنم مینگرد و هراسی او را فرا نمیگیرد. بشر، لکه کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛ اندیشه این را میبیند و با این حال، غرورمندانه خود را به نمایش میگذارد، گویی ارباب کائنات است. اندیشه» چالاک، آزاد و عظیم است، یگانه روشنایی این جهان و بزرگترین مایه فخر بشر.[
یکی از مظاهر غلو درتعصب عبارت از این است که احساس مطبوع کار دسته جمعی را بوجود آورد. گروهی که نسبت به مسئله خاصی تعصب داشته باشند احساس آرامش میکنند و یک نوع برادری و هم پشتی آنها را در مسئله مورد بحث، تحریص و تشویق میکند. همه افراد گروه نسبت به اهداف و خواستهای مشترک تحریک و بسیج میشوند. شما میتوانید در کلیه احزاب ی یک گروه متعصب را پیدا کنید که افراد آن نسبت بهم معاونت داشته و در آرامش خاطر بسر میبرند، ولی وقتی که این گرایش توسعه پیدا میکند و با کینه گروهی دیگر درهم میآمیزد آنوقت است که تعصب شکوفا شده و مظاهر آن آشکار میشود. تعصب میتوانید نیروی محرکه اعمال بطور کلی باشد؛ ولی در تاریخ نمیتوانم نمونهای پیدا کنم که در آن تعصب محرک اعمال خوبی بوده باشد. تعصب، همیشه امور را به سیاه کاری میکشاند و علت آنهم این است که تعصب بطور اجتناب ناپذیری با کینهتوزی و دشمنی همراه است، اشخاصی که از تعصب همگانی پیروی نکنند مورد نفرت و انزجار واقع میشوند. این مسئله از وقایع حتمی و غیرقابل اجتناب میباشد. (برتراند راسل - کتاب جهانی که من می شناسم)
درباره این سایت